محل تبلیغات شما

این روزها تا به خودم می آیم

هی نیامده خودم هم رفته ام و این خویش را تنهاگذاشته ام

شب که میشود جای خالی ها در گوشه ی دلم مثل یک زخم سر باز میکنند و چه دردناک میشود برای من این حضورهای بی حضور

شب که از نیمه میگذرد هی خیال میبافم که چنان می شود وچنان میکنم اما مثل یک انسان مسخ شده گاهی مینشینم گوشه ای و به گذر زمان فکر میکنم

هفت سال دیگر در آستانه ی سی سالگی چه اهمیتی دارد چند تار مو از موهایم سفید شده باشد یا با رنگ مویی سرپوش به روی این جوان پیر بگذارم

هفت سال دیگر چه اهمیتی دارد کدام یک از دوستانم کدام نقطه از دنیا باشند وقتی دیگر جایی در زندگی هم نداریم

هفت سال دیگر باید سیروس را صبح زود از خواب بیدار کنم میز صبحانه را برایش بچینم و چای دم کنم و با یک خداحافظی بدرقه اش کنم و به خدا بسپارمشهفت سال دیگر شاید دعوتنانه برای کودکی فرستادم و سه نفر شدیم

تا بیاید عزیزدل من و سیروس شود.کودکانه غر بزند دستش را یواشکی سمت قندان ببرد و کی قند بردارد یا برای یک اسباب بازی پاهایش را روی زمین بکوبد و بگوید من این اسباب بازی را میخواهم .هفت سال دیگر شاید انقدر خام نباشم و باصدای بلند نخندم شاید آنقدر غصه هایم زیاد باشد که یادم برود برای کودکم قصه بگویم.

این قصه را برای تو میگویم شاهزاده ی من تو باید بیایی و به زندگیم نشاط ببخشی همه ی ذوق آینده ام به آمدن توست برای همراهی زندگی

میخواهم به شیطنت هایت باصدای بلند بخندم

با تو بازی کنم 

با تو کودک شوم

نمی دانی چه ذوقی دارد کشیدن لپ هایت

اخم کنی قهر کنی غر بزنی در آغوشم محکم بگیرمت بگویی آخ مامان خفه شدم 

وببخشیدی بگویم و خداراشکر کنم برای داشتنت

کودکانه مینویسم این روزها قصه هایی برای لالا کردنت تا بیایی وشب هنگام با قصه ای به سرزمین خوابهای رنگارنگ بدرقه ات کنم

شبت بخیر رویای شیرینم

داغ برادر را برادر مرده میفهمد

شبت بخیر رویای شیرینم

جایی در انتهای شهر

یک ,سال ,تو ,ی ,قصه ,کنم ,سال دیگر ,هفت سال ,و به ,دیگر شاید ,این روزها ,بخیر رویای شیرینم

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

گروه ریاضی استان همدان